به گزارش سرویس بین الملل
خبرگزاری صدا و سیما، پدر کودک یک سالهای که در تیراندازی یکشنبه در نیویورک کشته شد در مصاحبه با شبکه تلویزیونی فاکس نیوز گفت: جامعه آمریکا هر روز بدتر میشود و هیچ کس کاری انجام نمیدهد و هر روز شما نمیدانید که آیا روز بعد زنده هستید یا نه.
مجری فاکس نیوز گفت: خشونت در شهرهای بزرگ آمریکا، بویژه شهر نیویورک، رو به افزایش است. شب یکشنبه در شهر نیویورک، یک کودک یک ساله که در نزدیکی یک پارک بازی در کالسکه بود، به ضرب گلوله کشته شد.
دَول گاردنر، پدر این کودک یک ساله به خبرنگار فاکس گفت: دوستم در حال صحبت کردن با مادرم بود. او گفت باید به مادرت زنگ بزنی و به بیمارستان بروی. من با او تماس گرفتم و به محض اینکه تلفن را برداشت شروع کرد به گریه کردن. او گفت باید به اینجا بیایی! زود باش! او گفت پسرم از ناحیه شکم مورد اصابت گلوله قرار گرفته است. من داغون شدم، زیرا نمیدانستم آیا پسرم دوام میآورد یا نه. من به همه زنگ زدم، ولی هیچ کس بهم نگفت چه اتفاقی میافتد. پزشکها هم چیزی نمیگفتند. وقتی که پزشکها بیرون آمدند و گفتند چه شده، من خودم را باختم.
سامانتا گاردنر، مادربزرگ کودک یک ساله گفت: به بزدلی که این کار را کرد میگویم باید از خودش خجالت بکشد، زیرا همه در مورد این صحبت میکنند که جان سیاهپوستان ارزش دارد. اما جان نوزادان چه؟ جان نوجوانان چه؟ تو یک نوزاد بیگناه را از پدر و مادرش و پدربزرگ و مادربزرگش گرفتی! من فکر نمیکنم این عادلانه باشد.
دَول گاردنر افزود: جامعه هر روز بدتر میشود و هیچ کس کاری انجام نمیدهد. هیچ کسی نمیخواهد تغییری ایجاد کند. متأسفم که این را میگویم، ولی هر روز شما نمیدانید که آیا روز بعد زنده هستید یا نه.
سامانتا گاردنر، مادربزرگ کودک یک ساله گفت: (من به کسانی که این کار را انجام دادند میگویم) فرزند من را از من گرفتید، بروید به جهنم! شما چیزی را از من گرفتید که برای من و پسرم و مادرش ارزشمند بود. او دیگر بر نمیگردد، بیدار نمیشود. او یک نوزاد بیگناه بود. او برای همیشه از دست رفت.
دَول گاردنر افزود: آنها پسر من را گرفتند. بدتر از این نمیشود. این آدمها زندگی پسر من را گرفتند. برای چه؟ او هیچ بدی در حق هیچ کس نکرده بود. من دیگر نمیتوانم او را بغل کنم، من دیگر نمیتوانم صدای او را که گفت «بابا» بشنوم. من دیگر نمیتوانم او را ببوسم. من دیگر نمیتوانم با او بازی کنم. من نمیتوانیم هیچ کاری دیگری با او انجام دهم. الان باید پسرم را به خاک بسپارم و او یکی یکدانه من بود. او تنها یک سال داشت. دو ماه دیگه جشن تولدش بود. او زنده نماند که این را ببیند. من میخواستم او را قبل از اینکه این اتفاق بیفتد از این خشونتها خارج کنم.